سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ابـــــــــــرار

  نامت، تکرار جاودانه مهر است، در هجامه‏های مکرر درد.
نامت به گل می‏ماند؛ زیبایی... سکوت... و پرپر شدن.
نامت به شادی می‏ماند؛ سرور رقصانی که سینه پدر را به گُل می‏نشاند، وقتی که در ازدحام بی‏کسی‏هایش فریاد می‏شود.
نامت به شادمانی می‏ماند، علی! حتی در میان هجوم نیزه و تیر و... بی‏کسی.
و به برادر و به یاور. و به پدر بزرگ؛ وقتی که پدر، دلتنگ آغوش گرم محمد(ص) می‏شود، وقتی که پدر می‏خواهد به آرامش و سکوت چهره‏ای فراموش شده در اذهان سنگ شده مردم پناه ببرد. نامت بزرگ است؛ یک بزرگی آرام؛ یک بزرگی بی‏انتها که ساحل را می‏شود در زلالی دریای چشمانت یافت... نامت بزرگ است، «اکبر»!
نامت به تشنگی می‏رسد... ؛ درست وقتی که از لبان خشکیده پدر، آب طلب می‏کنی و مولای تشنگان، نام بلندت را در صفحه اول تشنگان، سرخ می‏نویسد و از آن‏جاست که با تشنگی، خویشاوند می‏شوی می‏سوزی، خاکستر می‏شوی و آن‏گاه، در تاریخ، جاودانگی را حک می‏کنی.
نمی‏دانم چرا نامت همیشه پس از آب می‏آید؛ دو واژه بعد از تشنگی؟ کسی که خویشاوند نزدیک زلالی است...، از خانواده دریا، کسی که به کوثر می‏رسد چرا؟ تشنگی چرا؟!
و پدر هم تشنه است؛ حتی تشنه‏تر از گریه‏های پیچیده در خیمه، حتی تشنه‏تر از غیرت متلاطم شمشیرِ عمو، حتی تشنه‏تر از... تو.
برو، برو پسرم! و چه نزدیک است سیراب شدنت؛ آن هم از دست زیباترین مخلوق هستی، از دست جدّت، محمد صلی‏ الله‏علیه‏ و‏ آله‏ وسلم! برو پسرم!داوود  
داوود خان احمدی

میلاد علی اکبر(ع)