پيام دوستان
+
«پناه»؛ ميبرم «به خدا»، از عيبي که؛ «امروز» در خود مي بينم، و؛ «ديروز»؛ «ديگران را» به خاطر، «همان عيب»؛ ملامت کرده ام. محتاط باشيم؛ در «سرزنش»؛ و «قضاوت کردن ديگران». وقتي؛ نه از «ديروز او» خبر داريم؛ نه از «فرداي خودمان».

پيام رهايي
1:1 عصر
پيام رهايي
ممنون از همه....التماس دعا
پيام رهايي
گاهي ديگران به زلالي همين قطره و به لطافت همين گلند.....بقول سهراب چشمها را بايد شست....جور ديگر بايد ديد. ...... ........ ......!
پيام رهايي
{a h=banoyedashteroya}هما بانو{/a} مچکرم و سپاس از توجهتون
پيام رهايي
{a h=banoyedashteroya}هما بانو{/a} دقيقاً، زندگي آينهاي از اعمال و افکار ماست. هر قضاوتي که ميکنيم، ممکن است روزي در همان شرايط قرار بگيريم تا حقيقت را از زاويهاي ديگر ببينيم.
+
برتولت برشت در کتاب زندگي گاليله ميگه* " کساني که نانشان آمادست نميخواهند بدانند که نان چگونه پخت ميشود آنها ترجيح ميدهند شکرگزار خداوند باشند تا نانوا" *
*ترخون بانو*
10:21 صبح
به نظرم برتولت کاملا درست ميگه ما نون رو ميخوريم و کاري نداريم که چطوري درست ميشه فقط خدا رو شاکريم و هميشه هم نون داريم! بنابراين اگه ما زندگي خودمون رو با اين فرمول تو جدول تناسب بذاريم ميشه خدا رو به خاطر چيزايي که دوست داريم داشته باشيم اما نداريم هم شکر کنيم! طوري که انگار اونا رو تو مشتمون داريم تا خداي بزرگ واسمون فراهمشون کنه.
*ترخون بانو*
10:20 صبح
در اينجا لازم ميدانم حديثي را نقل کنم ، البته که پيامبر به دليل اينکه دنياي ديگر برايشان يقين شده بود سخت به آب و آتش ميزدند که مردم را به راه راست بياورند و اين يک امر طبيعيست به همين واسطه پروردگار به ايشان فرمودند نميخواد اينقدر بخاطر بنده هاي من خودت را به هلاکت بياندازيد من خودم هم با آنان اتمام حجت ميکنم @};-
+
سلام عزيزان
خدا قوت به همگي
طاعات و عبادات و نماز و روزه هاتون قبول@};-
هواي شهرتون چه جوره !
هنوز بخاري هاتون روشنه !!:)
ما يه هفته هست پنکه و کولرگازي ها روشن شدند.:(
*ترخون بانو*
10:20 صبح
+
روزها وساعات مي آيند، سال 1403 به گام هاي پاياني ميرسد، نميدانم ،فروغي وشوري که در من نيست ولي اندوهي در من است، عصياني خاموش، گاه سر در گريبانم، گاه دستي ميگيرم که آن دست به آسمان بلند شود دعايي کند تا اين غم به مدد ايزد کاسته شود، من مسافر کدام قطارم نميدانم، کاش دوباره متولد شوم
مهرباني #
7:1 صبح
+
نيچه ميگه.... زن در عشق مرزها را نميشناسد، ودر انتقام هيچ چيز را نيمه سوخته نميگذارد
هما بانو
4:20 صبح
هاينريش بل:يه زن نميتونه ( دوستت داشته باشه)، بعد دوستت نداشته باشه ،بعد دوباره دوستت داشته باشه، يه زن فقط ميتونه (دوستت داشته باشه)، دوستت داشته باشه ،دوستت داشته باشه و بعد ديگه هيچوقت ( دوستت نداشته باشه)
بسيار عالي خانم دکتر،@};- براين باورم خدا مي خواست در دنيا بيشتروبهترشناخته شود گريبان عدم را دريد وازپشت هيچستان موجودي بنام#زن آفريد تا تجلي وآيينه رحمت ومهرو زيبايي بي منتهاي او باشد
+
@};- احسان هنري نيست به اميد تلافي
نيکي به کسي کن که به کار تو نيايد.
@};- لَن تَنَالُواْ الْبِرَّ حَتَّي تُنفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّونَ وَمَا تُنفِقُواْ مِن شَيْءٍ فَإِنَّ اللّهَ بِهِ عَلِيمٌ (،آل عمران92)
هرگز به نيكى دست نمى يابيد، مگر آنكه از آنچه دوست داريد، انفاق كنيد و بدانيد هر چه را انفاق كنيد، قطعاً خداوند به آن آگاه است.
مهرباني #
ديروز 10:42 عصر
وقتي که آدمي بدون چشمداشت و بدون توقع وجبران،وبدون اينکه انتظار داشته باشه ازاو نامي برده بشه،باطيب نفس،بهترين وباارزش ترين چيز خودرا انفاق مي کند،به مقام رهيدگي وبي تعلقي مي رسد،ودريادل مي شود دلي پروسعت ترازآسمان و زمين.وچنين دلي مي شود منزلگاه عشق،وباهرکسي همنفس گردد اورا هم بادم مسيحايي خودعاشق مي کند،وچنين دلي هميشه شاد است غم ديگربراو بي معني است.
اودسان
ديروز 10:32 عصر
محبوبه من!
عزيزِ هنرمند من!
تو چنان کلمات را نقاشي ميکني که انگار روحي تازه بر جان خشک اين حروف ها دميدهاي،
تو آنگونه کلمات را بر جان کاغذ ميريزي ،که گويي بر رگ هاي هرکدامشان خوني تازه دواندهاي و جاني ديگر بر آنها بخشيدهاي...تو چنان کلمات را کنار هم ميچيني که انگار زيباتر از اين نميتواند باشد
انگشتان هنرمند تو...
قلم را به رقص درميآورد و مرکب را به ذوق و شور وا ميدارد
اما
فراتر از اينها
بودنت...
همين بودنت لحظاتي را برايم آفريده که دوست دارم قابشان کنم و به ديوار جانم بياويزمشان...
لحظاتي که هنرمندانهتر از همه تابلوهاي جهان است!
{a h=Tabrizi246810}جوادتبريزي{/a} سلام استاد تبريزي بزرگوار. درود بابت ديدگاه بسيار قشنگتون @};- عالي حضور شماست . ممنونم از حضور گرانقدرتون .
+
يک بار است زندگاني. يک بار. همان يک بار که نسيم صبح را به سينه فرو مي دهيم، همان يک بار که عطش خود را با قدحي آب خنک فرو مي نشانيم، همان يک بار که سوار بر اسب در دشت تاخت مي کنيم، *يک بار.. يک بار و نه بيشتر...*
اودسان
ديروز 10:30 عصر
بعد از آن ديگر تمام عمر را ما دنبال همان چيزها مي دويم، بعد از آن ديگر تمام مدت را به دنبال همان طعم اولينِ زندگاني هستيم. در پي لذت اول. سيب را به دندان مي کشيم تا طعم بار اول را در آن بيابيم،آب را سر مي کشيم تا لذت رفع عطش بار اول را پيدا کنيم. در آب غوطه مي زنيم تا به شوق بار اول برسيم و نسيم را مي بلعيم تا نشاني از آن اولين نسيم بيابيم. زندگاني يک بار است، در هر فصل...