پيام

ابرار
91/11/8

+ *مـــــســــابـــــقــــــه خــــــاطــــــره نويسي با جايزه* بنام خدا سلام *سلسله فيدها به مناسبت عيد ميلاد رسول اکرم صلوات الله عليه و آله و سلم و امام جعفر صادق عليه السلام و ايام الله دهه فجر* لطفا بزرگواراني که از دوران پيروزي انقلاب خاطره دارند يا بزرگواران ديگر که از راهپيمائي هاي ايام الله دهه فجر خاطره دارند در اين فيد قرار بدن ممنون از همراهي تون

*ميثم* 93/5/27

:(سلام خانم ابرار من سنم به انقلاب نميرسه /از زاهپيمايي هم خاطره ايي نيس پس چه جوريي از شما چايزه بگيريم خاهر

سلام خانم ابرار من سنم به انقلاب نميرسه /از زاهپيمايي هم خاطره ايي نيس پس چه جوريي از شما چايزه بگيريم خاهر - ..:*شيرازي*:.

سلام بر هر دو بزرگوار ... فيدهاي ديگه هم هست.. همه سنين رو پوشش ميده. در اونها شرکت بفرمائيد...

:)ما ميتوانيم

جايزه هم داره؟:)

بله هر 4 مسابقه جايزه داره...

زمان پيروزي انقلاب خردسال بودم و در شهر قم زندگي مي کرديم فاصله منزلمان با بيت امام زياد نبود هر موقع امام ديدار داشتند مادرم من و خواهرم را به مراسم ديدار مي برد محوطه شلوغ بود من گم شدم بچه هايي که گم مي شدند را در جايگاهي نزديک جايگاه حضرت امام مي گذاشتند تا اولياء آنهارا زودتر پيدا کنندامام که آمد تعدادي از بچه ها را نزد ايشان آوردند از جمله آنها من بودم ....

دختر 3 ساله ام شيوا صبح 22 بهمن گفت*:بابا ميخوايم بريم جشن "قام لابا" ( انقلاب ) !!! بابا آجي ميگه نميام ... آجي بگو بيا .* مادرش مريض بود و نيامد . به شيوا گفت*: چند تا بادکنک برا من مياري ؟* شيوا*: هيش تا ( هيچي ) *.شيوا *: من ميخوام با لباس عروس برم .* گفتم *: با لباس عروس که نميرن بيرون .* گفت *: ميرن . نه ... ( روش )کاپشن مي پوشن . آدما کاپشن مي پوشن .*

سلام عليکم سرکار خانم شميم ياس... چه خاطره شيريني!! خوشا به سعادتتون...

@};-

من حدوداً يکساله بودم که به همراه پدرم که در مشهد دانشجو و معلم بود و در معيت مادرم مشغول راهپيمايي بوديم :) که ناگهان سربازان شاه به ما حمله کردند و اشک آور زدند و من با چشماني که مي سوخت زدم زير گريه حالا گريه نکن کي گريه بکن، که يکي از مغازه دارهاي آنجا تند کرکره مغازه اش را بالا آورد و ما را پناه داد...

سلام عليکم... ممنون

عليکم السلام خواهش مي کنم

.....

همراهي.

ممنون

...

تا ساعت 22 روز 22 بهمن فرصت هست...

@};-

از راهپيمايي برگشتيم.سر راه بردمش پارک و 10 دقيقه بازي کرد . اومديم خونه.گفتم* : شيوا بگو بنويسم تو راهپيمايي چي ديدي ؟* گفت :* هواپيما ( هلي کوپتر ) ديدم . هواپيما اونجا بود . يه هواپيما صدا داشت . هي ميرفت هي مي اومد . اعصابم خورد کرد هواپيما !!!*گفتم* : ديگه چي ديدي ؟ *گفت : *سرسره* . گفتم :* ديگه چي ديدي ؟* گفت:* پارک* . گفتم* : ديگه چي ديدي ؟ *گفت : *ديگه هيچي نديدم !!!*

هر سال 22بهمن که ميشه با معصومه خانم ميريم راهپيمايي... يک هفته که ميگذره باز دو باره ميگه بريم *مرگ بر آمريکا* (راهپيمايي) حالا بيا راضيش کنو متوجهش کن که بابايي سالي يکبار ميريم !!!

سخته متوجه کردن بچه ها در همچين اموري پسر بنده هم تا تلويزيون راهپيمايي رو نشون ميده ميگه پاشيم دوباره بريم راهپيمايي

هر سال 22بهمن که ميشه با معصومه خانم ميريم راهپيمايي... يک هفته که ميگذره باز دو باره ميگه بريم مرگ بر آمريکا (راهپيمايي) حالا بيا راضيش کنو متوجهش کن که بابايي سالي يکبار ميريم !!! - هادي قمي :D

جايزه مون چي شد ؟

سلام عليکم... جناب اقاي دکتر بالتازار.. جنابعالي بعد از 22 بهمن شروع کرديد به خاطره گذاشتن... مسابقه ما تا شام 22 بهمن بود و فيد برنده ها هم زده شد.. از خاطره فقط بک بزرگوار برنده شدند.. چون فقط ايشون خاطره گذاشته بودند.. شرمنده هستم...