شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

*ابرار*

+ يکي بود يکي نبود غير از خداي مهربون هيچکس نبود روزي روزگاري پيامرساني بود اهالي با خدا و مهربوني داشت روزها و ساعات زيادي رو در کنار هم سپري ميکردند از همديگه چيزهاي خوب ياد ميگرفتند يکروز اونها تصميم گرفتند براي اينکه از وقتشون حداکثر استفاده رو بکنند و ساعات عمرشون درراه معرفت خدا وائمه عليهم السلام صرف بشه طرح مطالعاتي حکمت مطهر رو همراه با مسابقاتش بر گزار کنند * لطفا اين داستان روادامه بديد*

*ابرار*
*منتظر هستيم ببينيم اخر اين داستان به کجا ختم ميشه*
*ابرار*
بسم الله.....
*ميثم*
و يکي از اين اهالي پيامرسان دست به کار شد و جايزه هايي براي اين برنامه گذاشت....
*ابرار*
اين فرد هزينه جوايز رو از خيريني که مايل بودند در امور فرهنگي هزينه کنند تامين ميکرد...
تشنه...
ولي حيف اون خيرين هيچوقت وجود خارجي نداشتن...
*ابرار*
وجود داشتند نميخواستند ديده بشند
تشنه...
و اما اينجاي داستان معلوم ميشه که بعضي ها اشتباه ميکردند که فکر ميکردند افراد خير وجود ندارن
*ابرار*
الحمد لله....
تشنه...
:)
*ابرار*
*تقاضا کردم بزرگواران پيامرساني کاملش کنند. اينکه در بر خورد با اين طرح چه کردند؟ چند دسته شدند؟ به نظرشون مفيد بود يا نه؟ اگر نه چه پيشنهادي دارند؟*
خلاصه جزو ها بين شرکت کنندگان پخش شد که يکي از اون ها من بودم دلي من نمي تونستم اون ها رو يخونم يعني وقتش رو نداشتم که بخونم آخه سرم خيلي شلوغه.حالا ما سر امتحانيم و من نخوندم يکم دور خودم مي چرخم مي بينم که فضا براي تقلب آماده آماده ست مي رم برم تقلب کنم که ياد حرف يکي مي افتم که مي گفت
تقلب همون دزدي خودمونه آخه حق تو نيست چرا مي خواي دزدي کني چرا مي خواي حرام بخوري چرا مي خواي حق اوني که واقعا زحمت کشيده رو با اين کارت پايمال کني؟آخه چرا؟ امتحان تموم ميشه و من با نمره صفر برگمو مي دم و از اون روز به بعد هم تقلب نمي کنم
آقا شرمنده همش جا نشد ،دو تاش کردم(واقعا همچين چيزي برام اتفاق افتاده،زندگي مو زير و رو کرده،آخه مي دوني من خبيث ترين آدم تو تقلب بودم حالا تعريف از خود نباشه معلم مي دونست که من دارم تقلب مي کنم ولي نمي تونست ثابت کنه منم پيش مدير مدرسه مون خيلي آبرو داشتم ولي بعدا رفتم همه را بهش گفتم )
*ابرار*
موفق باشيد ان شا ءالله. احسنت...
*ابرار*
ادامه داستانتون ربطي به داستان بنده داشت؟ تقلب در مدرسه منظورتون هست يا در مسابقات کتابخواني حکمت مطهر؟
*ابرار*
http://abraar.parsiblog.com/Feeds/6949343/
بقول آقاي يزدي، رصد ميشود :)
*ابرار*
:) سلام عليکم... ممنون از رصدتون...
سوالاي اون مسابقه عجيب سخت بود..بعضياشو جمله کتاب رو با اينکه جلوت بود،نميتونستي به 4تا گزينه جواب بدي..
*ابرار*
خب؟ و اين سخت بودن سئوالات باعث چي شد؟
عطر ياس.
بعد يه خانم خوب از بينشون اعلام آمادگي کرد تا سوالا رو از کتاب ها دربياره ، برا همين دست به کار شد يه مهلت يه هفته اي داد براي مطالعه ي يه قسمت از اولين کتاب استاد مطهري ، بعدش با خودش فکري کرد مسابقه که بي جايزه نميشه چه کنم چکار کنم ، از خيرا کمک خواست هر کي دوست داره تو کار فرهنگي شريک باشه بسم الله ، خيراي پيامرسون درخواست همکاري رو ديدن ، از طرح شنيدن ،ديدن کار خوبيه لازمه برا جوونا پس
حالا خواستم که يه چيزي گفته باشم ،شما هم اينقدر باريک نشو تو اين مسائل،اين طبع داستانم بود که بگم من از داستان نويسي و انشا و ...از بچگي بدم مي يومد
*ابرار*
ممنونم کاربري گرامي شيطان در کمين گاه.. لطف فرموديد.. نوشته تون خوب بود
عطر ياس.
اوناهم حضورشون رو اعلام کردن / مدير قصه مام که از طرح شنيده بود و خوشش اومده بود با خودش گفت کاش منم يه جوري تو اجر اين کار شريک بشم خوبه براشون امکان آزمون ها رو فعال کنم تا سوالا راحت بين کتابخونا پخش بشه و خانم معلم راحت تر تصحيح کنه :) بعد يه هفته خانم معلم ساعت مسابقه رو معلوم کرد ، و سر ساعت سوالا تو آزمون اتاق حکمت مطهر که برا اين کار درستش کرده بودن پخش شد ، هر کي خبر شروع مسابقه رو شنيد و
شما هم خوب داستان مي سراييد!!!موفق باشيد(عطر ياس)
*ابرار*
خب؟
عطر ياس.
فهميد جايزه داره سريع رفت شرکت کنه (خونده و نخونده ) وقتي ساعت آزمون تموم شد گفتن نمره ها اومده برين تماشا اونايي که خونده بودن خوشحال که اسمشون اون بالا بالاهاس اما بقيه يه کم ناراحت شدن چرا نخوندن ، بعضيا دير رسيدن به امتحان برا همين از خانوم معلم خواستن هم روزاي خوندن کتاب رو زيادتر کنه هم ساعت شرکت تو مسابقه رو تا اونايي که دير ميان يا فقط صبحاي زود بودن هم بتونن تو مسابقه شرکت کنن ،معلم هم که
عطر ياس.
دوست داشت همه شرکت کنن تو اين مسابقه حرفشون رو گوش کرد و برا مطالعه 10 روز وقت گذاشت و تقريبا يه روز برا مسابقه از ساعت 7 شب تا فردا ساعت 4 عصر ، همه گفتن چه عالي / مسابقه با روال خودش هر چن وقت يه بار برگزار ميشد و کتابخونا پرشورتر از قبل تو مسابقه شرکت مي کردن چون همشون مي دونستن مسابقه که مهم نيس دارن يه عالمه مطالب تازه و مفيد ياد ميگيرن حالا ديگه کسي از امتيازش شرمنده نبود همه خوشحال از نمره
آقا من تغيير نام دادم ولي تو پيام رسانم همون اسم قبليمه چه کار کنم که اين هم تغيير کنه؟بابا من اسمم مسافر هست به خدا
عطر ياس.
اطلاعاتشون بودن ، خانم معلم گفت : آفرين حالا که اينقدخوب ميخونين و سوالا رو جواب ميدين هر کي ميتونه اون بخشايي از کتابم که مفيده بذاره تو پيامرسون تا اونايي که وقت ندارن هم بتونن نکته هاي کتاب رو ببينن ، حالا ما يه پيامرسان کتابخون داريم که باعث ميشد هيچ وقت اينجا احساس بيهودگي نکنيم . خانم معلم دست شما درد نکنه هميشه از کار زيباتون متشکريم
آقا اگه بهتون بر نمي خوره،منو نمي زنيد،داد نمي کشيد،يکي هم جواب منو بده!:( :( :{ !!
به جاي خوب
*ابرار*
:) ممنونم خواهرم... خيلي زيبا و با جزئيات نوشتيد...لطفا اگر پيشنهاد يا انتقادي براي بهتر بر گزار شدن برنامه داريد در قالب داستان بفرمائيد...
عطر ياس.
اون بالا سمت چپ گزينه ها رو بزنيد اسمتون روعوض کنيد
*ابرار*
کاربري گرامي مسافر تشريف ببريد توي قسمت گزينه ها در نوار بالا سمت چپ ...عنوان.. ذخيره.... نامتون رو تغيير بديد
*ابرار*
سلام عليکم... ان شا ءالله به جاي خوب ختم بشه جناب اقاي يزدي..
عليکم السلام خواهر گلمان ، ببخشيد که عرض ادب و سلام نداشتم
*ابرار*
خواهش ميکنم.... بزرگواريد...
يه دخترکي بود که شديدا دلش هواي باباشو کرده بود اما دخترک ديگه هيچ وقت نميتونست باباشو ببينه چون همه بهش گفتن که باباش پيش خداست ودخترک حالا براي خدا نامه مينويسه که به باباش بگه هميشه دوستش داره وبيادشه
*ابرار*
عجب! جناب اقاي آرياناي گرامي به عنوان فيد دقت فرموديد؟ عرض نکردم هر داستاني خواستيد بفرمائيد... عرض کردم داستان طرح حکمت مطهر رو ادامه بديد!
*ابرار*
عجب!
آخرش همه برنده ميشن :دي
جايزه هم داره؟
چ سرانجام دلچسبي = ) )
*ابرار*
: )
منتظر 8731
:D
هما بانو
:)
*ابرار*
: )
همه ي اهالي پارسي يار تواين طرح شرکت کردن و آخردوره همه ازجايزه هايي که گرفته بودن خوشحال و راضي بودن.چون جايزه هاشون اينا بود بچه ها يکي يادگرفت خوب فکرکنه.يکي يادگرفت بافکرش،بقيه هم رو به فکر بندازه،اونوقت همه باهم تک جايزه ي خانم ابرار گرامي رو بهم پس ميدادن و ايثار و گذشتم يادگرفته بودن......قصه ي ما به سررسيد کلاغه به خونش نرسيد ??
سلام بزرگوار .... مسابقات به خوبي و خوشي پيش ميرفت ولي يکي مثل منتظر باران هميشه مقاومت ميکرد که توي اين مسابقات شرکت کنه لذا بيچاره هيچ خاطره مشترک شيريني ازش نداره...:D لطفا خاطراتي رو مرور بفرماييد که ما هم سهمي ازش داشتيم..:)
اما بعد ، بعد اون پيامرسون ، يه پيامرسون نو پيدا شد و طرحهاي مطالعاتي منتقل شد به اونجا ، الان تعذيرات درشو پلم کرده ، و بدون پلم شکن نميشه رفت طرحي داد و ... ، خب ميشه بازگشت به پيامرسون قبلي و باز طرحهاي مطالعاتي رو توش داشت .
*ابرار*
{a h=montazerebaran}منتظر باران{/a} سلام عليکم. مقاومت کرديد شرکت کنيد يا نکنيد؟! زنده باشيد ان شا ء الله
*ابرار*
{a h=andishe}خانه ي خانواده{/a} ممنونم جناب اقاي يزدي بزرگوار... ميشه بازگشت در صورتي که استقبال بشه : )
{a h=abraar} ابرار {/a} بزرگوار چرا نشه !؟ اونم با سوابق درخشان شما بدون شک ميشه ان شاءالله .
*ابرار*
{a h=andishe}خانه ي خانواده{/a} خواهش ميکنم... ممنون از حسن نظرتون.. توکل بر خدا
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله اسفند ماه
vertical_align_top