پيام
+
اعتقاداتمان را چند مي فروشيم؟!

يار غائب
90/10/20

*ابرار*
مبلّغ اسلامي بود . در يکي از مراکز اسلامي لندن. عمرش را گذاشته بود روي اين کار تعريف مي کرد که يک روز سوار تاکسي مي شود و کرايه را مي پردازد . راننده بقيه پول را که برمي گرداند 20 سنت اضافه تر مي دهد .
مي گفت :چند دقيقه اي با خودم کلنجار رفتم که بيست سنت اضافه را برگردانم يا نه آخر سر بر خودم پيروز شدم و بيست سنت را پس دادم و گفتم آقا اين را زياد دادي ...
*ابرار*
گذشت و به مقصد رسيديم . موقع پياده شدن راننده سرش را بيرون آوردو گفت آقا از شما ممنونم . پرسيدم بابت چي ؟
گفت مي خواستم فردا بيايم مرکز شما و مسلمان شوم اما هنوز کمي مردد بودم . وقتي ديدم سوار ماشينم شديد خواستم شما را امتحان کنم . با خودم شرط کردم اگر بيست سنت را پس داديد بيايم . فردا خدمت مي رسيم.
تعريف مي کرد : تمام وجودم دگرگون شد حالي شبيه غش به من دست داد .
*ابرار*
من مشغول خودم بودم در حالي که داشتم تمام اسلام را به بيست سنت مي فروختم ..
محمد تقي خوش خواهش
اين تو کتاب نقاشها نبود؟؟؟؟
*ابرار*
سلام بر همه بزرگواران و تشکر به خاطر باز نشر و علاقمندي// جناب اقاي خوش خواهش مطلب به صورت ايميل براي بنده فرستاده شده بود...نميدونم از کتاب هست يا نه..
*ابرار*
ممنون...
.:راشد خدايي:.
سلام.بسيار زيبا بود
*ابرار*
عليکم السلام. ممنون