سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ابـــــــــــرار


ماجرا از این قرار شد که حضرت نرگس نوه­ ی قیصر روم و دختری پاک سیرت بوده اند. نام ایشان نیز در ابتدا مِلیکه یا ملیکا بوده است. پدربزرگ مِلیکا وی را برای ازدواج با پسر برادرش در نظر گرفته بوده اما مشیت خداوند متعال این بوده که این زن که اصلاً اسلام را نمی شناخته و کیلومتر ها دورتر از حجاز، در قصر پادشاهی زندگی می کرده، مادر منجی جهانیان شود و حضرت بقیه الله را به دنیا بیاورد. به همین دلیل با توجه به روایات، مجلس عروسی او با پسر عموی پدرش به امر خداوند دو بار به هم می­خورد. سپس ملیکا در خواب حضرت عیسی و جد مادریش شمعون، را می بیند که در همان قصراند. در این حین حضرت ختمی مرتبت و 11 فرزند گرامیش بر آن ها وارد شده و پیامبر اکرم و حضرت عیسی همدیگر را بغل می کنند. سپس پیامبر ملیکا را از حضرت مسیح و شمعون، برای فرزند گرامیش امام حسن عسکری(ع) خواستگاری می کنند. آن ها با کمال میل پذیرفته و همانجا خطبه­ی عقد خوانده می شود. ملیکا از خواب بیدار می شود و رؤیایی که دیده بوده به شدت در او اثر می گذارد اما شب های بعد این رؤیا تکرار نمی شود و ملیکا از شدت غصه و بی قراری لب به غذا نمی زند و به زودی بیمار می شود. بالأخره بعد از چند شب، در خواب حضرت فاطمه(س) و حضرت مریم(س) را به همراه صد حوری بهشتی می بیند. حضرت مریم به او می گویند ایشان مادر شوهر تو هستند، هر خواسته ای داری به ایشان بگو. ملیکا به حضرت فاطمه شکایت می کند که به همسری فرزندش در آمده ولی خبری از داماد نشده است. حضرت فاطمه می فرمایند باید ابتدا مسلمان شوی تا بتوانی با او ازدواج کنی. پس ملیکا شهادتین می گوید و از آن شب به بعد هر شب حضرت امام حسن عسکری(ع) را به خواب می دیده.


در این هنگام نزد فروشنده برو و بگو من حامل نامه­ی لطیفی هستم که یکی از اشراف به خط و زبان رومی نوشته و کرامت و وفا و شرافت و امانت خود را در آن شرح داده است. نامه را به کنیزک بده تا درباره نویسنده­ی آن فکر کند. اگر به او مایل شد و تو هم راضی شدی، من به وکالت او کنیزک را می خرم.

بشر بن سلیمان می گوید: آنچه امام هادی فرمود، اطاعت کردم. وقتی کنیزک نگاهش به نامه­ی حضرت افتاد، به سختی شروع کرد به گریه کردن. سپس رو به سمت عمر بن زید کرد و گفت: مرا به صاحب این نامه بفروش و قسم خورد که اگر از فروش او به صاحب نامه خودداری کند، خودش را خواهد کشت. من برای تعیین قیمت او با فروشنده گفت و گوی زیادی کردم تا به همان مبلغی که امام به من داده بود، راضی شد.  من هم پول را به او داده و با کنیزک که خندان و شادمان بود، به محلی که در بغداد اجاره کرده بود، آمدیم. در آن حال با بی قراری زیاد، نامه امام را از جیبش بیرون آورده، می بوسید و روی دیدگان و مژگان خود قرار می داد و بر بدن و صورت می کشید.  من گفتم: عجیب است! نامه ای را می بوسی که نویسنده آن را نمی شناسی؟

در اینجا کنیزک هویت خود را فاش میکند و می گوید من مِلیکه دختر یشوعا، پسر قیصر روم هستم. . ... او میگوید که مادرش از نوادگان شمعون، یکی از حواریون حضرت عیسی است.

روزی پدربزرگش تصمیم می گیرد او را به ازدواج پسر برادرش در آورد اما. . ..




 درود و سلام بر پیشوای مجاهدان، سرور شیعیان جهان، امام انس و جان، مهدی صاحب زمان(عج).
بدون شک اُلگوی همه مجاهدان شیعه در درجه اول وجود مبارک حضرت سید الشهدا(ع) و امید و دل خوشی آن ها وجود مبارک حضرت صاحب الزمان روحی و ارواحنا فداه می باشد. بنابراین وظیفه ­ی خود می دانیم که در حد امکان مخاطبان محترم را با استفاده از احادیث و اخبار و کتب معتبر با گوشه ای از زندگی و سفارشات حضرت مهدی موعود(عج) آشنا کنیم.امری که یکی از وظایف قطعی ما مدعیان آن منجیِ مظلومان و نور دو جهان می باشد.

در این مورد در کتاب عظیم بحارالأنوار به احادیث معتبری درباره داستان زندگی خواندنی و عجیب حضرت نرگس، مادر بزرگوار حضرت مهدی برخوردیم. در اعتبار این حکایت همین بس که مرحوم کلینی در اصول کافی و نیز شیخ طوسی در کتاب غیبت آن را نقل کرده اند. و همانطور که می دانید این دو بزرگوار مؤلف سه کتاب از کتب اربعه شیعه که منابع اصلی فقه و اصول ما هستند بوده و از بزرگترین علما و فقها و محدثان شیعه می باشند.

توجه کنید که مرحوم کلینی در سال 329 ه.ق یعنی تنها 74 سال پس از تولد امام زمان فوت کرده است یعنی تقریبا هم عصر امام زمان بوده اند و این خود دلیل بارز دیگری بر اعتبار این حکایت شیرین می باشد که در ادامه تقدیم می گردد:

شیخ طوسی در کتاب غیبت، و مرحوم کلینی با اندکی تفاوت در کافی از بشر بن سلیمانِ برده فروش که از فرزندان ابو ایوب انصاری و یکی از شیعیان مخلص حضرت امام هادی و امام حسن عسکری علیهما السلام است و در سامره همسایه حضرت بوده، روایت کرده اند که گفت: روزی کافور، غلام حضرت هادی(ع) نزد من آمد و مرا احضار کرد، وقتی خدمت حضرت رسیدم، فرمود: ای بشر! تو از اولاد انصار هستی. دوستی شما نسبت به اهل بیت پیوسته میان شما برقرار است. به طوریکه فرزندان شما آن را به ارث می برند و شما مورد وثوق ما هستید.

می خواهم به تو فضیلتی دهم که در مقام دوستی با ما و این رازی که با تو در میان می گذارم بر سایر شیعیان پیشی بگیری.

سپس نامة پاکیزه ای به خط و زبان رومی مرقوم فرمود و سَر آن را با مهر مبارک، مهر نمود و کیسه زرد رنگی که دویست و بیست اشرفی در آن بود بیرون آورد و فرمود: این را بگیر و به بغداد برو و صبحِ فلان روز در سر پل فرات حاضر باش.

وقتی کشتی حامل اسیران (اسیران­ جنگی) نزدیک شد، و اسیران را دیدی، می بینی بیشتر مشتریان(برای خرید اسیران رومی)، فرستادگان اشراف بنی عباس و عده کمی از جوانان عرب هستند. در این موقع مراقب شخصی به نام "عمر بن زید" برده فروش باش که کنیزی را با اوصاف ویژه ای به مشتریان عرضه می کند که از جمله این است که او دو لباس حریر پوشیده و خود را از معرض فروش و دسترس مشتریان حفظ می کند.

 در این وقت صدای ناله­ ی او را به زبان رومی از پشت پرده­ ی نازکی می شنوی که بر اسارت و هتک حرمت خود می نالد، یکی از مشتریان به عمر بن زید خواهد گفت که عفت این کنیز رغبت مرا به وی جلب کرده؛ او را به سیصد دینار به من بفروش. کنیزک به او خواهد گفت: اگر تو حضرت سلیمان و دارای شکوه او هم باشی من به تو رغبت ندارم. بیهوده مال خود را تلف نکن!

فروشنده می گوید: پس چه کار کنم؟ من ناچارم تو را بفروشم.  کنیزک می گوید: چرا عجله می کنی؟ بگذار خریداری پیدا شود که قلب من به او و وفاداری و امانت او آرام بگیرد.......




پروردگار من!مهربان من!تو که در دنیا نیکی از ما دریغ نداشتی، و با پرده پوشی در چشم نیکان خوار و شرمسارمان نساختی، نیکی به کمال رسان و در قیامت نیز بر زشتیهامان پرده آویز، و خاک خواری و خجالت بر سرمان مریز.
خدای من!مهربان من! از زبان گزیدگان تو شنیده ایم که تو "جمیلَ السَتر"ی، یعنی بر زشتیها و رسوائیهای بندگانت پرده می افکنی، مبادا که خار خجالت، نوش نعمت را در کام آنان تلخ کند، نیز از آنان شنیده ایم که تو " کریم العفو"ی، یعنی نه تنها از گناه و کژ راهی آنها در میگذری، که سیئات آنان را با چندین برابر حسنات و گناه و بدی آنان را با چندین برابر خیر و خوبی جایگزین میسازی.
پس خدایا! از عفو و بخشایشت نومیدمان مساز، راست است که من گستاخیها ورزیده ام و بی شرمیها کرده ام، اما تو بر من مگیر و از مهربانیت دورم مدار،که دردی که اینک من بدان گرفتارم، درمانی جز تو و بخشایش تو ندارد. بیچاره و درمانده و مضطری هستم که جز درگاه تو راهی نمیشناسم، و جز تو کیست که درمانده بیچاره را بپذیرد و گره از کار فرو بسته اش بگشاید؟
**امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء**
مرحوم حاج میرزا جواد ملکی تبریزی


کیسانیّه
نخستین گروهی هستند که در قرن اول هجری، پس از شهادت امام حسین علیه السلام به محمد حنفیه یکی ازپسران حضرت علی علیه السلام گرویدند و او را مهدی موعود نامیدند. حتی پس از مرگ او قائل شدند که او زنده است و در کوه رضوی بین دو عدد شیر قرار گرفته است. افراد بر جسته ای مانند مختار، سید حمیری و کثیر( دو شاعر مداح خاندان رسالت)را از سران کیسانیه میدانند. و به عقیده ما این افراد توبه کردند، و یا هدفشان قیام بر ضد بنی امیه به رهبری محمد حنفیه بود، تا جان امام سجاد علیه السلام از گزند حوادث مصون بماند. کیسانیه از کسانی بودند که باب بدعت مهدویت را با اعتقاد به مهدی موعود بودن محمد حنفیه گشودند و برای خود فرقه ای ساختند. در روایت آمده در محضر امام صادق علیه السلام سخن از این فرقه به میان امد، آن حضرت فرمودند:"آیا از اینها نمیپرسید که اسلحه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در نزد چه کسی است؟" پس از در گذشت محمد حنفیه معتقدان به او پسرش ابو هاشم عبد الله را جانشین او دانسته و به عقیده انحرافی خود ادامه دادند.


عروسی‌ عید بود و عید، عروسی‌ بود با دامنی‌ از سبزه‌ و چارقدی‌ از شکوفه‌های‌ صورتی‌ سیب. دف‌ می‌زد و می‌خندید و هلهله‌ می‌کرد و می‌آمد.ما گوشه‌ای‌ از دامن‌ عید را گرفتیم‌ و پا کوبیدیم‌ و دست‌ افشاندیم‌ و نمی‌دانستیم‌ که‌ همیشه‌ گوشه‌ دیگر را شیطان‌ گرفته‌ است. او هم‌ دف‌ می‌زد. او هم‌ می‌خندید و هلهله‌ می‌کرد.شیطان‌ خاطرخواه‌ شلوغی‌ است. دلباخته‌ هیاهو. در سکوت‌ و در خلوت‌ او را خواهی‌ شناخت. در شلوغی‌ اما گم‌ می‌شود. پشت‌ هیاهو خود را پنهان‌ می‌کند. عروسی‌ عید بود، شیطان‌ می‌زد و می‌رقصید و نقل‌ و نبات‌ فراموشی‌ روی‌ سرمان‌ می‌ریخت. و همین‌ شد که‌ یادمان‌ رفت...

آدم‌ها که‌ غوغا می‌کنند، فرشته‌ها ساکت‌ می‌شوند
. زمین‌ که‌ پر هیاهو شود، آسمان‌ سوت‌ و کور می‌شود. خانه‌ها که‌ پر از ازدحام‌ باشد، قلب‌ها خالی‌ خواهد شد. عروسی‌ عید بود. کوچه‌ها شلوغ، کوچه‌ها پر از رفت‌ و آمد. خانه‌ها شلوغ. خانه‌ها پر از بازدید. رفتیم‌ و آمدیم. هدیه‌ دادیم‌ و عیدی‌ گرفتیم. احوال‌ پرسیدیم‌ و پیغام‌ فرستادیم. اما هر جا که‌ رفتیم‌ او هم‌ آمد. شیطان‌ را می‌گویم؛ و شیرینی‌ فراموشی‌ تعارفمان‌ کرد. و همین‌ شد که‌ یادمان‌ رفت.
نوروز آمد و رفت. عید هم‌ تمام‌ شد. و ما باز فراموشش‌ کردیم‌ و باز او را از قلم‌ انداختیم. به‌ دیدنش‌ نرفتیم
. نامه‌ای‌ ننوشتیم. تبریکی‌ نگفتیم. سال‌ تحویل‌ شد و به‌ او سرنزدیم، به‌ او که‌ از همه‌ بزرگ‌تر بود. خط‌های‌ آسمان‌ اشغال‌ نبود. ما بودیم‌ که‌ از یاد برده‌ بودیم. هر وقت‌ که‌ دلت‌ را بتکانی‌ عید است و هر روز که‌ تازه‌ شوی، نوروز. بلند شو، بال‌های‌ تازه‌ات‌ را تنت‌ کن. باید به‌ عید دیدنی‌اش‌ بروی. دلت‌ را تقدیمش‌ کن‌ تا عیدی‌ات‌ را بگیری. دیر است‌ اما دور نیست. همین‌جاست. بسم‌الله‌ بگو و در بزن‌ همین.

اَللّهُمَ لا تَکِلنی إِلی نَفسی طَرفَةَ عَینِ اَبَداً
مطلب فوق برای بنده فرستاده شده،از منبع اطلاعی ندارم.


ای که باشد زشرف عرش الهی حرمت 

قاف تا قاف جهان سایه نشین علمت

ریزه خوارند همه خلق زخوان کرمت

ای شه کشور جان ! جان به لب آمد ز غمت

چه شود بر سر ما رنجه نماید قدمت

 

 


به نظر میرسد بدست آوردن ملاک و معیاری که بوسیله آن خود را بشناسیم و بدانیم که آیا جزء متکبرین هستیم یا نه ضروری است، و گر نه ممکن است گاهی خود را متواضع به حساب بیاوریم در حالی که در نزد خداوندمتکبر محسوب شده و تمام کوششهایمان به هدر رفته باشد.برای بدست آوردن این میزان 5 روش وجود دارد:

1- با یکی از همردیفان خود در مورد مسئله ای بحث کنیم . در اینجا لحظه آزمایش وقتی است که حق بر زبان طرف مقابل جاری میشود، در این هنگام اگر قبول و اعتراف به حق و تشکر از آن شخص برای انسان مشکل باشد، مطمئنا نوعی کبر و خود برتر بینی در او نهفته است. پس باید تقوا پیشه کرده با علم به خباثت درون و خطر عاقبت، و عمل ،یعنی مکلف کردن نفس به کارهائی چون اعتراف به حق و زبان گشودن به ستایش و ثناء او و اقرار به عجز خودو کارهائی اینچنین که برای نفس مشکل و سنگین است، به علاج تکبر همت گماریم.

2- دوستان و همردیفان را در مجالس و محافل بر خود مقدم کنیم، و خود پائینتر از آنان بنشینیم، اگر این کار برایمان مشکل بود دچار تکبر هستیم.لذا باید نفس خود را به همان کارها مکلف کنیم تا بتدریج آسان شوند. در این باب شیطان کید دقیقی دارد و آن اینکه انسان را وادار میکند که در اخرین محل ممکن بنشیند یا افراد پست تر از خود را کنار همردیفان خود قرار داده و خود در رتبه بعد از آنها بنشیندو گمان کندکه این تواضع است! در حالی که عین کبر است زیرا این کارها از آن جهت بر متکبرین آسان است که که این توهم را ایجاد میکنند که آن شخص صدر مجلس را به دیده تحقیر نگاه کرده و خود را برتر از آن میداند. با این کار غیر از اینکه تکبر ورزیده، با اظهار تواضع به نوع دیگر کبر فروشی کرده است.

3- دعوت فقرا را اجابت کنیم و برای رفع حاجت دوستان و نزدیکان به بازار برویم اگر برایمان سنگین بود بدانیم که متکبر هستیم.

4- مایحتاج خود و خانواده مان را با دست خود از بازار به خانه حمل کنیم، اگر نفسمان از این کار ابا داشت به کبر و ریا دچار هستیم.

5 از پوشیدن لباسهای کهنه ابا نداشته باشیم. امتناع از کهنه پوشی در ملاء عام ریا و در خلوت کبر است.

البته در 3 راه اخیر لازم است شرایط زمان و مکان و اشخاص مراعات شود. باید با این نکته توجه داشت که  تواضعی پسندیده است که که از هر گونه خفت و خواری و حقارت خالی باشد. زیرا همانطور که تکبر نکوهیده است تحمل حقارت و خفت نیز مذموم است و لذا گفته اند:"خیر الامور اوسطها"

بر گرفته از کتاب اخلاق سید عبد الله شبر


مهم ترین نکته تربیتی که در قرآن کریم از داستان ابلیس و آفرینش آدم استفاده میشود سقوط وحشتناک ابلیس از آن مقام والائی که داشت به خاطر کبر و غرور بود! همانگونه که میدانیم ابلیس از فرشتگان نبود (ایه 50 سوره کهف) ولی انچنان ارتقاءمقام در سایه اطاعت از خدا وند متعال پیدا کرده بود که در صفوف فرشتگان قرار داشت اما همه این مقامات را به خاطر یک لحظه غرور از دست داد و انچنان گرفتار تعصب و خود پرستی شد که حتی قصد توبه نیز نکردو همچنان در جاده لجاجت ثابت قدم ماندکه تصمیم گرفت مسئولیت شرکت در ظلم همه ظالمان و گنهکاران از فرزندان ادم را به عنوان یک وسوسه گر بپذیرد. این است نتیجه غرور و خود خواهی!

امام سجاد علیه اسلام میفرمایند: " گناهان شعب و سر چشمه هائی دارند، اولین سر چشمه گناه و معصیت پروردگار «تکبر» است که گناه ابلیس بودو به خاطر آن از انجام فرمان خدا امتناع کردو تکبر ورزید و از کافران شد، و سپس «حرص» بود که سر چشمه گناه (ترک اولی) از ناحیه ادم و حوا شد...سپس «حسد» بود که سر چشمه گناه فرزندش قابیل گردید و نسبت به برادر حسد ورزیدو او را به قتل رساند(سفینة البحار)

در حدیث جالبی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آمده که روزی ایشان از کوچه ای عبور میکردند جمعیتی از مردم را دیدند که جائی جمع شده اند، از علت آن سئوال کردند ، عرض کردند دیوانه ای است که اعمال جنون آمیز و خنده آورش مردم را متوجه خود کرده، ایشان مردم را متوجه خود ساختهو  فرمودند:" میخواهید دیوانه واقعی را به شما معرفی کنم؟"همه با تمام وجود گوش میدادند. حضرت فرمودند:" کسی که با تکبر و غرور راه می رود و پیوسته به دو طرف خود نگاه میکند،پهلوهای خود را با شانه های خود حرکت میدهد،کسی که مردم به خیر او امید ندارند و از شر او در امان نیستند،دیوانه واقعی اوست اما این فرد فقط یک بیمار است."

در طول تاریخ انسان های زیادی بوده اند که وقتی سوار بر مرکب غرور و تکبر شده اند، دنیائی را به خاک و خون کشیده اند!

"و لا تمش فی الارض مرحا انک لن تخرق الارض و لن تبلغ الجبال طولا"(اسرا/ ایه 37)



امام حسین علیه السلام چهره درخشان عالم عرفان بودند.عرفان حسینی ، عرفانی ناب ، حرکت آفرین و شور انگیز است و با عرفان ساکت ، بی تحرک و صرفا ادیبانه فاصله ای عمیق دارد. عرفان حسینی همان عرفان علوی و محمدی بود که بدون هر گونه ضعف و واسطه از سر چشمه زلال وحی نشات می گرفت.
امام حسین علیه السلام وجودی اللهی، للهی، و الی اللهی داشتند. ایشان دریای محبت حق بودند که پیوسته در جذبه های الهی به سر می بردند. بنده صالحی بودند که به مقام انقطاع از غیر حق رسیده بودند، حجاب های ظلمانی را دریده ، از حجابهای نوری گذشته و به معدن عظمت الهی رسیده بودند.
خرق حجابهای ظلمانی باعث میشود عارف در بارگاه صدق نظاره گر جمال قادر متعال گرددو در این مرحله است که از همه اضطرابها رهائی یافته و به مقام اطمینان میرسد.و به نفس مطمئنه ملقب میشود. چنان که حضرت سید الشهدا علیه السلام مورد چنین خطاب الهی قرار گرفتند:
یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی إِلَى رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً
(فجر/ ایه 27 و 28)
ای نفس آرام یافته، با رضایت خاطر و خشنودی خدا به سوی پروردگارت باز گرد
امام صادق علیه السلام فرمودند:" مراد خداوند در این آیه حسین بن علی علیه السلام است که دارای نفس مطمئن بود و از پرورگار خود راضی و مورد خشنودی او بود."( بحارالانوار/ج 44/ص 219)
دعای عرفه امام حسین علیه السلام از بهترین آثار عرفانی ان حضرت است که ایشان با نهایت خضوع و تذلل به درگاه باریتعالی مناجات نموده اند.